شاید می شد تو را آرامتر در دست هایم بگیرم و خیلی نازکتر و دوستانه تر روی مچهایم بکشم ...
اما وقتی تصمیم عوض شد که کار تمام شده بود ...
قطره های خون چه لطیف روی زمین و دستم سرسره بازی می کردند ...
من هیچ احساسی نداشتم ...
نه درد ... نه ترس ... و نه شادی!!!!!!!
:: بازدید از این مطلب : 1781
|
امتیاز مطلب : 316
|
تعداد امتیازدهندگان : 72
|
مجموع امتیاز : 72